تو چه میفهمی؟
تو چه میفهمی؟
حال روز کسی راکه دیگر
هیچ نگاهی دلش را نمیلرزاند.
تو چه میفهمی؟
حال روز کسی راکه دیگر
هیچ نگاهی دلش را نمیلرزاند.
هر کسی برای خودش خیابانی دارد...
کوچه ای
کافی شاپی
و شاید عطری ...
که بعد از سالها خاطراتش گلویش را چنگ میزند..
خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم
و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم
عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....
گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم
حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم
گاهی مجبوری برای راحت کردن خیال دیگران ،
خود را خوشحال نشان بدهی
ولی چه حیف که درونت غوغاست …
دیروز می مردن ، فراموش می شدن آرام آرام ...
امروز چه زود از یاد می رویم بی آنکه بمیریم ...
مدت هاست تنها چیزی که مرا یاد تو می اندازد ؛
طعنه های دیگران است !
شاید اگر این دیگران نبودند
تو زودتر از اینها برایم مرده بودی . . .
این روز ها که تـو نیستی ،
من به عکسهایت می نگرم . . .
این همان تنفس ِ مصنـوعی است !!!
کاش..
اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره” ؟
و تو جواب میدی خوبم…
کسی باشه محکم بغلت کنه و آروم توی گوشت بگه میدونم خوب نیستی…!
برای دوباره آمدنش دعا نکن ...
شاید وقتی آمد ..!!
همانی نباشد که رفته بود ..!!!
شب که مى شود…
شروع مى شود…
اى کاش هاى من…!!!
چه خوب گفت مرحوم حسین پناهی :
سادگیت را نشانه می گیرند برای درهم شکستن غرورت ...!
پس از تو
چشمانم را خواهم بست...
بروي هر چه احساس و عشق است !!!
ديدني ها را با تـو ديده بـودم ...