ﯾﻌﻨﯽ میرسد ...
ﯾﻌﻨﯽ میرسد ﺭﻭﺯﯼ
ﮐﻪ ﺭﻭی ﻫﻤﯿﻦ ﺻﻔﺤﻪ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :
ﺁﻣﺪ ....
ﮐﻪ ﺑﻤاﻧﺪ ...
حضور آرامت ...
حضور آرامت در کنارم نیست ، ولی یاد مهربانت مهمان همیشگی قلبم هست!
بار اول با معذرت خواهی ..
بار دوم با گريه ..
بار سوم با ريختن غرورت نگهش ميداری ........
...
ولی بار چهارم ...
ديگه نه ميشه , نه بايد کاري بکنی ..
چون حتی اگه بمونه باز موقتيه ..
يعني کسی که دلش با تو نباشه و بخواد بره ،
ميره !
بفهم !
پس فقط برو کنار و بهش بگو :
خداحافظ ......
ایســــــتــــاده اَم …
ایســــــتــــاده اَم …
بگـــذار ســـرنوشـــت راهــَـش را بــِـرود … !
مــَ♥ـن ،
همیــن جا ،
کنارِ قــُـول هـایت ،
دُرُســــت روبــرویِ دوسـ♥ــت داشتــَـنت وَ در عُمــــق نبـــودنت ،
مُحـــــکم ایــستادِه ام !!
ﮐـﺴـﯽ ﭼـﻪ ﻣـﯽ ﺩﺍﻧــﺪ,,,,,,,,,
ﮐـﺴـﯽ ﭼـﻪ ﻣـﯽ ﺩﺍﻧــﺪ
ﺷﺎﯾﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺷﻮﺩ ...
ﻫــﻮﺍ ﺧـــﻮﺏ ﺷـــﻮﺩ ...
ﻋــﺸــﻖ ﺧــﻮﺏ ﺷــﻮﺩ ...
ﻭ ﺗـــــﻮ ...
ﺧــــﻮﺏ ﻣــﻦ ﺷـــﻮﯼ ...
من بلد نیستم ...
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم
بلد نیستم حرف دلم را نگویم
حتی بلد نیستم نگویم می خواهمت، وقتی می خواهمت
بلد نیستم نخندم وقتی باتوام
حتی اخم کنم وقتی ناراحتم
من هیچ کار مهمی را بلد نیستم
جز دوست داشتن تو..
یک جایی
یک غریبه
می شود همان اتفاق ناخوانده زندگیت ......
...
که سالها به آرزویش نشسته بودی ....
اما او فاتحه کل زندگیت را یک جا می خواند !!!
دلم تنگ شده ...
دلم تنگ شده ...
برای عکس هایی که پاره کردم و سوزاندمشان …
برای دفتر خاطراتم که مدتهاست ......
...
دیگر چیزی در آن نمی نویسم ..
حتی برای آدم های حسودی که
دور و برم می چرخیدند و خیلی دیر شناختمشان …!
برای بی خیالی و آرامشی که
مدت هاست که دیگر ندارمش ..
خنده هایی که دارم فراموششان می کنم …
و برای خودم که حالا دیگر خیلی عوض شده ام !!!
کاش میشد
کاش میشد خدا رو بکشی کنار و
تــو گوشش بگی:
"میشه بعضیا رو برگردونی"
میشه خدا؟؟
ما بخار شيشه ايم..
ما بخار شيشه ايم..نازمون کنی اشکمون در مياد..چه برسه بخوای فراموشمون کنی...
آﺩﻣــــــــــﺎﯼ ﺭﺍﺳـــــــﺘﮕﻮ ....
(ولـــــــــی تا ابــــــــــد میشکــــــــــنن)
شک نکن!!
شک نکن!!
درست در لحظه ی آخر،
در اوج توکل و در نهایت تاریکی...
نوری نمایان می شود...
معجزه ای رخ می دهد...
خدا از راه میرسد....
همیشه دلم ...
همیشه دلم واسه ی اونایی که توی یار کشی بازی وسطی نفر آخر بودن دلم میسوخت چون خیلی تنها بودن
:(((
...
از مزخرف ترین نصیحت های اطرافیان:
.
.
.
.
بهش فکر نکن
پیداکردم !
پیداکردم !
گرمترین جای زمین را.....
همینجا!
دقیقا همین نقطه ای که من ایستادم..!!!!!!!
اما عجیب است..
میـــــسوزم و اثری از سوختگی بربدنم نیست!
اینم از برکتِ!جهنمی است که تو برایم ساختی....
ﺣﺎﻻ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ
ﺣﺎﻻ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ
ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ !
ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ
ﻧﻪ؟ !
ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﯼ ﺑﺸﻮﻡ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ؛
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﯿﺰﻧﺪ ...
ﻟﻌﻨﺘﯽ !
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ...
ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﭼﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ؟ !
روزی خواهد رسید...
روزی خواهد رسید...
که دیگر نه صدایم را بشنوی...
نه نگاهم را ببینی....
نه وجودم را حس کنی...
میشویی با اشک سنگ قبر خاک گرفته مرا...
و آن لحظه است که معنی تمام حرفای گفته و نگفته ام را میفهمی..!
ولی من... دیگر... نیستم!
پایِ " معرفت
پایِ " معرفت که میاد وسط " دستِ " خیـــــلیـــــــــا کوتاه میشه . . .
پشیمونــی ؛
پشیمونــی برای کارایــی که کـــردی ؛
به مــرور از بیـــن میــره !
ولی ....
پشیمونی بابت کارایــی که نکــــردی ،
تا آخر عمـر عذابت میـده ... !!!
برای نبودن که . . .
همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی
میتوانی همین جا...
پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، گم شده باشی
این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم
قصه می نویسم و گـــــــــــاهی
دلم که برایتــــــــــــ . . . تنگ میشود
تمام خیابانها را ، با یادتـــــــــــ . . . پیاده میروم . . .