من بلد نیستم ...
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم
بلد نیستم حرف دلم را نگویم
حتی بلد نیستم نگویم می خواهمت، وقتی می خواهمت
بلد نیستم نخندم وقتی باتوام
حتی اخم کنم وقتی ناراحتم
من هیچ کار مهمی را بلد نیستم
جز دوست داشتن تو..
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم
بلد نیستم حرف دلم را نگویم
حتی بلد نیستم نگویم می خواهمت، وقتی می خواهمت
بلد نیستم نخندم وقتی باتوام
حتی اخم کنم وقتی ناراحتم
من هیچ کار مهمی را بلد نیستم
جز دوست داشتن تو..
یک غریبه
می شود همان اتفاق ناخوانده زندگیت ......
...
که سالها به آرزویش نشسته بودی ....
اما او فاتحه کل زندگیت را یک جا می خواند !!!
دلم تنگ شده ...
برای عکس هایی که پاره کردم و سوزاندمشان …
برای دفتر خاطراتم که مدتهاست ......
...
دیگر چیزی در آن نمی نویسم ..
حتی برای آدم های حسودی که
دور و برم می چرخیدند و خیلی دیر شناختمشان …!
برای بی خیالی و آرامشی که
مدت هاست که دیگر ندارمش ..
خنده هایی که دارم فراموششان می کنم …
و برای خودم که حالا دیگر خیلی عوض شده ام !!!
کاش میشد خدا رو بکشی کنار و
تــو گوشش بگی:
"میشه بعضیا رو برگردونی"
میشه خدا؟؟
ما بخار شيشه ايم..نازمون کنی اشکمون در مياد..چه برسه بخوای فراموشمون کنی...
از مزخرف ترین نصیحت های اطرافیان:
.
.
.
.
بهش فکر نکن
پایِ " معرفت که میاد وسط " دستِ " خیـــــلیـــــــــا کوتاه میشه . . .
پشیمونــی برای کارایــی که کـــردی ؛
به مــرور از بیـــن میــره !
ولی ....
پشیمونی بابت کارایــی که نکــــردی ،
تا آخر عمـر عذابت میـده ... !!!
تو چه میفهمی؟
حال روز کسی راکه دیگر
هیچ نگاهی دلش را نمیلرزاند.
هر کسی برای خودش خیابانی دارد...
کوچه ای
کافی شاپی
و شاید عطری ...
که بعد از سالها خاطراتش گلویش را چنگ میزند..
خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم
و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم
عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....
گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم
حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم
گاهی مجبوری برای راحت کردن خیال دیگران ،
خود را خوشحال نشان بدهی
ولی چه حیف که درونت غوغاست …
دیروز می مردن ، فراموش می شدن آرام آرام ...
امروز چه زود از یاد می رویم بی آنکه بمیریم ...
مدت هاست تنها چیزی که مرا یاد تو می اندازد ؛
طعنه های دیگران است !
شاید اگر این دیگران نبودند
تو زودتر از اینها برایم مرده بودی . . .
این روز ها که تـو نیستی ،
من به عکسهایت می نگرم . . .
این همان تنفس ِ مصنـوعی است !!!
کاش..
اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره” ؟
و تو جواب میدی خوبم…
کسی باشه محکم بغلت کنه و آروم توی گوشت بگه میدونم خوب نیستی…!
برای دوباره آمدنش دعا نکن ...
شاید وقتی آمد ..!!
همانی نباشد که رفته بود ..!!!
شب که مى شود…
شروع مى شود…
اى کاش هاى من…!!!
چه خوب گفت مرحوم حسین پناهی :
سادگیت را نشانه می گیرند برای درهم شکستن غرورت ...!
پس از تو
چشمانم را خواهم بست...
بروي هر چه احساس و عشق است !!!
ديدني ها را با تـو ديده بـودم ...